پیچند

فصل پنجم
اصلاً حسین جنس غمش فرق می‌کند

پیچند

فصل پ��جم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۸۱- ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود ۲

شنبه, ۶ مرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

صابخونهٔ خونه‌ای که توش مستأجریم خونه رو فروخته و صابخونهٔ جدید می‌خواد بیاد تو همین خونه بشینه. چند روزه دنبال خونه‌ایم. پنج‌شنبه یکیشو تقریباً قطعی کردیم و دیگه امروز ایشالا قراردادشو می‌بندیم. احتمالاً همین هفته هم اسباب‌کشی کنیم. برای پیگیری نامهٔ انتقالیمم باید برم اداره. فکر کنم موافقت شده. هنوز مطمئن نیستم. با سامانه نتونستم اقدام کنم و نامه بردم. دیروز بالغ بر بیست‌تا کارتن وسیله جمع کردم گذاشتم گوشهٔ خونه. که نصفش کتاب بود. لباسا و بخشی از ظرف‌ها مونده هنوز. هر چقدر که من تو انتخاب هر چیزی سختگیر و زیادبررسی‌کننده‌ام، بابا همون‌قدر کم‌حوصله و همینو بپیچ ببریمه. و تو قسمت امکانات هر چقدر که من سخت‌نگیرم و به آسانسور نداشتن و پارکینگ نداشتن و کوچیک بودن خونه راضی‌ام، خانواده برعکس من امکانات براشون مهمه. اجاره‌ها هم که سر به فلک می‌کشه. تا پارسال داداشم اجاره رو می‌داد؛ ولی از این به بعد چون مبلغش چند برابر شده و از حقوقمون بیشتره! قراره نصف کنیم.

مسیر هر روز پارسالم تا خرداد یه همچین چیزی بود. اون فلش مشکیه مسیر خونه تا مدرسه بود، سبز مسیر مدرسه تا فرهنگستان، قرمز هم مسیر فرهنگستان تا خونه. دلم برای مسیر سبز و مشکی هرگز تنگ نمیشه، ولی برای قرمز چرا. می‌تونستم به جای اینکه هر روز تو گرما و سرما ساعت‌ها تو راه باشم، بیشتر بخونم، بیشتر بنویسم، یا نه اصلاً بیشتر بخوابم. یه وقتایی تو مسیرم با مدیری معلمی کسی همراه می‌شدم و وقتی صحبت از سختی راه و انتقالی گرفتن می‌شد به‌جای امید دادن می‌گفتن عمراً بتونی و عمراً بذارن. مدیر مدرسهٔ شمارهٔ ۲ هم همین‌طور. مدیر شمارهٔ ۳ لااقل همدل بود باهام، ولی اونم با رفتنم موافق نبود. راه‌حلش این بود که یه ماشین بگیر خودت بیا. انگار خریدن ماشین یا رانندگی این مسیر طولانی اونم هر روز کار راحتیه. ولی همکارای خودم این‌جوری نبودن. امید می‌دادن. راه‌حل پیش پام می‌ذاشتن. چندتاشون چند نفرو معرفی کردن که شاید کاری از دستشون بربیاد. اونا هم البته می‌گفتن ماشین بگیر. اون فلش قرمز با ماشین بدون ترافیک یه ربع راه بود و با ترافیک یه ساعت. پیاده‌شم یه ساعت بود. وقتی فلش به اون کوچیکی یه ساعته، اون سبز و مشکی ببین چه اعصابی از من به فنا داد تو این مدت.

اون قلب قرمز موقعیت دانشگاه شریفه. موقعیتش ربطی به پست نداشت ولی دلم خواست مشخص کنم کجاست.


۰ نظر ۰۶ مرداد ۰۳ ، ۰۹:۳۰
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

۱۹۸۰- جاده‌نوشت

شنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۲:۵۶ ق.ظ

دارم برمی‌گردم تهران. چند روز فرهنگستان به همه مرخصی داد و چند روزم خودم گرفتم گذاشتم روش که یه سر بیام تبریز نفسی تازه کنم. لپ‌تاپم هم نیاوردم که واقعاً استراحت کنم. دو هفتهٔ اول تیرماه دو شیفت کار کردم که دو هفتهٔ آخرو مرخصی بگیرم. تنها اومدم و تنها برمی‌گردم. برادرم موند تهران و مامان رفت پیشش. منم این چند روز با بابا بودم. دندون‌پزشکی رفتم، خرید کردم، دیدنِ اقوام و آشناها هم رفتم. از دو نفر که مریض‌حال بودن هم عیادت کردم. شاید یکیشونو دیگه نبینم. دیروز از بابا خواست براش وصیت‌نامه بنویسه و به‌عنوان شاهد امضاش کنه. انگار سال‌هاست از این شهر دور بودم. به‌سختی خاطراتو یادم میارم. یادم رفته کیا مرده‌ن، کیا هنوز زنده‌ن. چند سال کرونا بینمون فاصله انداخت و بعد که اوضاع درست شد من رفتم تهران. بعضیا رو سال‌هاست که ندیدم. امسال تعطیلات نوروز هم تهران بودم و ندیدم اقوام رو.

قبل از اینکه بیام تبریز یه روز رفتم مشهد. شنبه شب با قطار رفتم و یکشنبه مشهد بودم. هفدهم. چند نفر از اقوام و آشناهامونم مشهد بودن. عزیزترین‌هاشون. بهشون زنگ زدم و به هوای اینکه می‌خوام تماس تصویری بگیرم موقعیت دقیقشونو پیدا کردم و تو حرم غافل‌گیرشون کردم. به این صورت که نشسته بودن تو صف نماز و آروم از پشت زدم روی شونه‌شون که میشه به منم جا بدین بشینم؟ مات و مبهوت فقط نگام می‌کردن. خشکشون زده بود. یکیشون از خوشحالی کم مونده بود گریه کنه. فیلمای این مهاجرت‌کرده‌هایی که یهو برمی‌گردن و خانواده‌شونو غافلگیر و خوشحال می‌کننو دیدین؟ یه همچین صحنه‌ای. یه روز بیشتر نموندم و تو همون یه روز سرما هم خوردم. نمی‌دونم چجوری تو این گرما تونستم سرما بخورم ولی خوردم. رفتم دارالشفای امام رضا. نصفه‌شب بود. مسئول داروخانه گفت این وقت شب سیستم بیمه قطعه و صبح باز میشه. آزاد حساب کرد.

محرّمِ پارسال کرج بودم. اون سالم برادرم اومده بود تبریز و من اونجا تنها بودم. نگارم تهران تنها بود. دعوتم کرد خونه‌شون که تنها نباشیم. رفتم. هر روز می‌رفتیم مسجد، برای مراسم عزاداری. یه بارم رفتیم هیئت دانشگاه شریف. در مورد کرج و خونهٔ کرج کم نوشتم تو وبلاگم. یکی از صدها اتفاق پیش‌بینی‌نشده و موقتی پارسال بود که لزومی ندیدم بهش بپردازم. 

قرار بود با بابا برگردم تهران، ولی ماشینمون به‌شدت آسیب دیده و تعمیرگاهه. اون یکی رو هم چند وقت پیش فروختیم پولشو بذاریم رو پول رهن خونه. سهل‌انگاری کردم و بلیت برگشتو نگرفتم که هر موقع خواستم برگردم حضوری برم ترمینال بلیت بگیرم. حواسم نبود که این وقت سال بلیت سخت گیر میاد. نزدیک اربعین هم کلاً گیر نمیاد. بعد از یه ساعت به این در و اون در زدن به هر زحمتی بود بابا یه بلیت پیدا کرد. گرون‌تر. از الان دلم براش تنگه تا وقتی که دوباره ببینمش.

خوابم میام و خوابم نمی‌بره. اینکه صبح برسم تهران و مستقیم برم سر کار جزو پیش‌بینی‌هام نبود. لذا کلیدای اتاق و کمد و کشوی فرهنگستانو خونه جا گذاشتم و همرام نیست. راننده هم وسط راه اون مبلغی که اضافه‌تر گرفته بودو پس داد.

۳ نظر ۳۰ تیر ۰۳ ، ۰۰:۵۶
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)